حکایتی از انوار سهیلی
آوردهاند که بوزینهای درودگری را دید بر چوبی نشسته و آن را میبرید و دو میخ داشت یکی را بر شکافِ چوب فرو کوفتی تا بریدن آسان گشتی و راه آمدوشد بر اره گشاده شدی، و چون شکاف از حد معین درگذشتی، دیگری بکوفتی و میخ پیشینه را برآوردی و بر این منوال عمل مینمود. بوزینه تفرج میکرد. ناگاه درودگر در اثنای کار به حاجتی برخاست. بوزینه چون جای خالی دید، فیالحال بر چوب نشست و از آن جانب که بریده بود، دم او به شکاف چوب فرو رفت. بوزینه آن میخ را که در پیش کار بود، قبل از آنکه آن دیگری فرو کوبد، از شکاف چوب برکشید و چون میخ از شکاف کشیده شد، هردو شقّ چوب به هم پیوسته شد و دم بوزینه در میان چوب محکم بماند. مسکین بوزینه از درد رنجور شده، مینالید و میگفت:
آن به که هر کسی به جهان کار خود کند
وآنکس که کار خود نکند، نیک بد کند
کار من میوه چیدن است، نه اره کشیدن، و پیشهی من تماشای بیشه است، نه زدن تبر و تیشه.
آن را که چنان کند، چنین آید پیش
بوزینه با خود در این گفتگو بود که درودگر باز آمد و او را دستبردی بسزا نمود و کار بوزینه بدان فضولی به هلاکت انجامید. و از اینجا گفتهاند:
کار بوزینه نیست نجاری.
منبع: انوار سهیلی اثر حسین واعظ کاشفی
@persianbooks got you a $9.27 (4.0%) @minnowbooster upgoat, nice! (Image: pixabay.com)
Want a boost? Click here to read more about @minnowbooster!