حافظ - غزل شمارهٔ ۱۷

in #persian7 years ago

سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت

آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت

جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت

سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع

دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت

آشنایی نه غریب است که دلسوز من است

چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت

خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد

خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت

چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست

همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت

ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم

خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت

ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی

که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت

Sort:  

چه رنگی یک شعله است؟

درجه حرارت تاریک است؟

چقدر هزینه اشک می ریزد؟

آیا صدای روح من را می شنوید؟

Coin Marketplace

STEEM 0.18
TRX 0.16
JST 0.030
BTC 68423.64
ETH 2659.46
USDT 1.00
SBD 2.71